محبت بین زن و شوهر چقدر باید باشد؟
میدانید چرا محبّت کم است؟ چون شما زیادی از محبّت توقع داری
گاهی محبت اینقدر کم است که به من میگویند: «آقا! محبّت که الان خیلی کم است، تو هم با این حرفهایی که میگویی، انگار میخواهی محبّت را از همین مقداری که هست، کمتر بکنی!» نه! میدانی چرا محبّت کم است؟ چون شما از محبّت توقع زیادی داری، به این دلیل نایاب شده است. اگر از محبت، انتظار معقول داشته باشی، محبّت زیاد میشود.
محبّت بین زن و مرد یک حدی و یک ظرفی دارد. یک ظرفی هم برای محبّت بین فرزند و پدر و مادر وجود دارد. یک ظرفی هم برای محبّت بین خواهر و برادر وجود دارد. یک ظرفی هم برای محبّت دیگر انسانها وجود دارد. هر کدام یک ظرفی دارند و هیچکدام هم جای همدیگر را نمیگیرند! نترسید!
محبت بین زن و شوهر چقدر باید باشد؟
-
ببخشید! این غربتیبازیها چیست که سرِ موضوع محبّت در میآورید؟! بله، محبّت خوب است ولی قاطی نکنید! خدا هر ارتباطی که قویتر از ارتباط بندهاش با خودش باشد، قطع میکند. همسر آدم فقط «یکمقدار» انسان را از تنهایی در میآورد، «یکمقدار» تسکین میدهد، «یکمقدار» موّدت، «یکمقدار» رحمت بین زن و شوهر باید باشد. حالا چقدر باشد؟ آنقدر که «آیه» باشد؛ یعنی خدا را نشان دهد، ولی ارتباط تو را با خدا قطع نکند. و اگر بتواند ارتباط تو را با خدا تقویت هم بکند، که دیگر خیلی بهتر است. خانوادۀ پیامبر گرامی اسلام(ص) وقتی موقع اذان و نماز، به ایشان نگاه میکردند، احساس میکردند که پیغمبر دیگر آنها را نمیشناسد.
البته مراقب باش از این حرفها، اشتباه برداشت نکنی...
حالا چرا اخمهایت را باز نمیکنی؟
«خُب دیگر برایش بس است! چقدر محبت کنم؟ همینقدر محبت بَسْ است دیگر!»
درست است که گفتیم محبت حدّی دارد، اما نه اینکه اینقدر سنگدل بشوی و سرد بشوی و سخت بشوی! مثل اینکه شما خیلی عاشق خدا شدهای؟! باید لطف و رحمت تو، نسبت به بچههایت، نسبت به خانوادهات و نسبت به اطرافیانت برقرار باشد، اما باید ته دلت هم یک تنهایی و خلوتی با خدا داشته باشی.
همسرت نمیتواند همۀ دلگرفتگیهای تو را برطرف کند؛ فقط کمی به تو تسکین میدهد/ بعضیها رسماً میخواهند خدایی کنند
ببینید بحثمان سر چیست؟ محبّت بین زن و مرد حدّ دارد و نباید از آن سوء استفاده کنیم. به همسرش میگوید: دلم گرفته آقا! میخواهم بروم درِ خانۀ خدا. دلم گرفته خانم! میخواهم بروم درِ خانۀ خدا. اما همسرش میگوید:
«وای! مگر من مُردهام که دلت گرفته؟!»
نه عزیزم! تو نمیتوانی همۀ دلگرفتگیهای من را برطرف کنی.
«مگر من نتوانستهام به تو تسکین بدهم؟»
عزیز من! تو یک حدّی داری، آخر تو هم یک انسانی مثل خودم هستی.
این تسکینها و محبتهای ما نسبت به هم، در واقع کمک است؛ ما برای همدیگر کمک هستیم. ما بنا است یک ذره به همدیگر تسکین بدهیم تا معنای چیزی به نام «تسکین» را بفهمیم، تا برویم اصلش را از خدا بگیریم.
نمیشود این بحثها را جلو بُرد چون مبانی فرهنگی نگاهها را خراب کردهاند و از بین رفته است. میگوید: «فقط من و تو باشیم، فقط به من نگاه کن» آقا! تو داری خدایی میکنی، چون فرعون هم همین را میگفت. فرعون هم میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی»(نازعات/24) و شما هم در واقع داری همین را میگویی: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» میگوید: من کِی گفتم که من خدا هستم؟ تو داری میگویی فقط به من نگاه کن. خُب، خدا هم همین را میگوید دیگر. خدا هم میفرماید: «فقط به من نگاه کن» پس تو چه فرقی با خدا داری؟!
بعضیها رسماً میخواهند خدایی کنند! همانطور که خدا توقع دارد تو فقط دلت را از محبت خدا پُر کنی، بعضیها هم دقیقاً همین انتظار را دارند. بابا یکدفعهای بگو «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» دیگر!
انتظار زیادی در محبت، مقدمۀ ایجاد نفرت و جدایی است/ چرا آمار طلاق خیلی بالا است؟
محبت حدّی دارد. انتظار زیادی در محبت، سوء استفاده از محبّت است، مقدمۀ ایجاد نفرت است. میگوید: «ببین چقدر همدیگر را دوست دارند، برای همدیگر میمیرند!» وقتی شما از این محبّت بین زن و شوهر، زیادی توقّع داشته باشید؛ یا از خودتان یا از طرفتان، این مقدمۀ جدایی و نفرت است. «الْهِجْرَانُ عُقُوبَةُ الْعِشْق»)بحارالانوار/57/11) جدایی، عقوبت عشق است، این روایت امیرالمؤمنین علی(ع) است.
میگویند: محبّت بین زن و مرد، خیلی مهم است. از آنطرف میبینیم که آمار طلاق خیلی بالا است، چرا؟ چون به این محبّت زیادی پرداخته شده و توقعات دوطرف بالا رفته است، لذا (وقتی این توقعِ بیجا در طول زندگی مشترک برآورده نمیشود) توی ذوقشان میخورد و برمیگردد. اما وقتی آدمها در اثر محبت خدا رشد کنند، همسرشان را هم دوست دارند. حالا اگر کسی هنوز رشد نکرده است، لااقل باید اصلِ دلش را برای محبت خدا بگذارد، و بخشهای دیگر دلش را هم بگذارد برای اهالی خانواده.
بعضیها هستند که این محبت بیحدّ را نسبت به بچۀشان دارند. بنده در مینیبوس ایستاده بودم. یک خانم چادری میانسال با صدای بلند داشت غُر میزد و فحش میداد. معمولاً آدمها اینطور بیهوا رفتار نمیکنند. اول پیش خودم گفتم: حتماً از برخی مسئولین ناراحت است. چون به نظر میآمد که دارد به آدمحسابیها فحش میدهد. بعد یک کمی جلوتر رفت، فهمیدم که ایشان دارد به اولیاء خدا بد و بیراه میگوید. گفتم: خانم یک کمی مراعات کنید؛ آخر این چه وضع حرف زدن است؟ شما حجاب دارید؟ حجاب را همین اولیاء خدا دستور دادهاند؛ آخر زشت است! چرا فحش میدهی؟ بعد این آقایی که آنجا ایستاده بود، به من گفت: آقا، این خانم ناراحت است، الان به او خبر دادهاند که بچهاش تصادف کرده است. حالا آمده و میگوید: یا حضرت معصومه! مگر من بچهام را به تو نسپرده بودم؟ و بعد حرفهایی که میزد...
آن خانم، خیلی آنطرفی غَش کرده بود؛ آدم بچهاش را اینقدر دوست ندارد که به خاطر مرگش، حتی به اهلبیت(ع) هم ناسزا بگوید. حتی اگر ابراهیم خلیل الرحمن هم باشی و پسرت، اسماعیل عزیز الرحمن باشد. میدانید ابراهیم چقدر بچهاش را دوست دارد! فعلاً تنها گُلپسرش همین اسماعیل است. (بعد خدا دستور میدهد:) ابراهیمِ من! خودت سر پسرت را بِبُر! - خدایا! لااقل شهیدش کن، و بعد بگو تحمل کن! - نه؛ باید خودت چاقو بگذاری و اسماعیلت را قربان کنی.
-
الهی که همۀ ما به این ظرفیت برسیم که اسماعیلمان را دوست داشته باشیم و به قربانگاه هم بِبَریم. آقا نمیشود! بگو حداقل اسماعیل یک خیانتی به من بکُند، بعد ببرمش به قربانگاه. یک بیادبیای بکند، یک جنایتی بکند. آخر من اینجوری دلم نمیآید؛ چون این پسر خیلی ناز است! باید بدانیم که قصۀ زندگی همۀ ما، قصۀ ابراهیم است و اسماعیلهایی که ذبح نکردیم و خدا هم وقتی دید که ظرفیتش را نداریم، این دستور را به ما نداد.
برگرفته از سخنرانی "خانواده خوب" استاد پناهیان
استاد گرامی
با همه بلندی مقام تان و کوتاهی مرتبه مان در برابر شما، قدردان زحمات همیشگی تان هستیم. و دعا می کنیم آنچه را که ما از جبرانش عاجزیم و در ظرف زمان و مکان نمی گنجد، قادر مطلق در هردو جهان برایتان جبران فرماید.
روزتان مبارک
س.ف