در قسمت اول مقاله ای است در مورد اندیشه سیاسی آیت الله بهجت و در بخش دوم خاطراتی است از شاگردان آن بزرگوار از سیره سیاسی ایشان.

حجم: 890 کیلوبایت
برگرفته شده از وبلاگ مهاجر از آدرس اینترنتی mohajer.blog.ir
رعایت تقدم و تأخر در فرهنگسازی
یکی از نکات مهم در خصوص فرهنگسازی، توجه به این نکته است که برخی مفاهیم و عناصر فرهنگی بر بعضی دیگر تقدم دارند و در جریان فرهنگسازی باید نسبت به این تقدم و تأخرها توجه ویژه داشت. نباید تصور کرد هر اقدام خوبی در فضای فرهنگی حتماً نتیجۀ خوبی خواهد داشت. چرا که گاهی از اوقات یک عملیات فرهنگسازی بدون پیش زمینههای لازم، موجب تخریب یک عنصر فرهنگی مثبت میگردد. تقدم برخی از امور در فرهنگسازی به این معناست که ابتدا برخی از نگرشها و رفتارها باید در جامعه نهادینه شود تا سپس بتوان بسیاری از امور فرهنگی را اصلاح و یا ایجاد کرد.
برای مثال، نهادینه شدن فرهنگ حجاب نیازمند نهادینه شدن مقدماتی است که بدون آنها پذیرش و فراگیر شدن امر حجاب بسیار دشوار خواهد بود. ما باید در ابتدا برخی از عناصر فرهنگی مقدماتیتر را در جامعه زنده کرده و برخی از معارف کلیدی و مقدماتیتر را به یک معرفت عمومی تبدیل کنیم، سپس به دنبال نهادینه کردن رفتاری مانند حجاب باشیم. شاید اگر قبل از حجاب، مبارزه با هوای نفس و یا حیا، به یک ارزش مقبول و فراگیر در جامعه تبدیل شود، بهتر بتوان حجاب را نهادینه کرد. دربارۀ پایهای بودن حیا پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «هیچ سخنی مانند این کلام از انبیاء مانند ضرب المثل در میان مردم باقی نمانده است: إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» اگر حیا نداری دیگر هر کاری میخواهی انجام بده. (عن عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ؛ امالی صدوق، ص510)
پدید آمدن فرهنگ برای یک جامعه، و نهادینه شدن عناصر فرهنگی، امری اجتنابناپذیر است. همانطور که برای یک فرد نیز به مرور زمان خلقیات خاصی شکل میگیرد، و اگر کسی برنامهریزی ویژهای برای تربیت خود و اکتساب صفات خاصی نکرده باشد باز هم به صورتی خاص و متناسب با زمینههای داخلی و محیطی خودش دارای شخصیت ویژهای خواهد شد. جامعه به مرور و تحت تاثیر شرایط گوناگون، بطور طبیعی فرهنگی برای خود پیدا میکند.
مقولۀ فرهنگ مثل «تحصیل» علم نیست که اگر فردی اقدام به تحصیل علم کرد، علم بیاموزد و اگر اقدام نکرد، بهرهای از علم نداشته باشد. فرهنگ از این جهت مانند «خو» یا «عادتی» است که در یک فرد پدید میآید. همانطور که در یک انسان، خلق و خو و عادتها به صورت ناخواسته و یا ناخودآگاه هم شکل میگیرند، لااقل بخشهایی از فرهنگ جامعه نیز به خودی خود شکل میگیرد.
اگر انسان هیچ برنامۀ تربیتی برای خود نداشته باشد، باز هم خودبهخود یک سری عادات و روحیات را کسب میکند. رفتارهای انسان به هر نحوی که باشد، کمکم یک سلسله ملکاتی را در او ایجاد، تقویت و یا تضعیف میکند. به این ترتیب انسان همیشه در حال حرکت به سمت سقوط یا صعود است و این فرض که انسان در حالت خاصی متوقف شود، فرض دقیقی نیست. معمولاً برای انسان در یک نقطه ماندن اصلاً امکان وقوعی ندارد. برای یک جامعه هم همینطور است. پیدا کردن عادت و سرشت برای یک جامعه، که ما آن را فرهنگ مینامیم، هم اجتنابناپذیر است.
مدیریت فرهنگی عنوانی است مرکب از دو واژۀ «مدیریت» و «فرهنگ». مباحث ما در ذیل این عنوان، بیشتر ناظر به بخش فرهنگ است، نه بخش مدیریتی آن؛ چراکه فرهنگ بخش مهمتر این ترکیب به حساب میآید. بنابراین هرگاه سخن از «مدیریت فرهنگی» به میان میآید، نخستین مسألهای که باید بدان پرداخته شود، مفهوم فرهنگ است. اگر مفهوم فرهنگ به درستی روشن شود و ابعاد مختلف آن به خوبی مورد بررسی قرار گیرد، خودبهخود راه برای پرداختن به مدیریت در عرصۀ فرهنگ هم باز خواهد شد.
برای فرهنگ تعاریف گوناگونی ارائه شده است،[1] این تعدد تعاریف به قدری است که ارزیابی همۀ آنها در این مجال نمیگنجد، ولی پس از بررسی این تعاریف و توجه به کارکردی که اینگونه مباحث فرهنگی از این تعاریف نیاز دارد، میتوان گفت: «فرهنگ» یعنی آنچه که در یک جامعه «مرسوم» است و یا در بین افراد آن جامعه «رواج» دارد. البته ممکن است موضوعات مختلفی در میان افراد یک جامعه رواج داشته باشد، ولی یک عنصر فرهنگی به حساب نیاید. ما هم نمیخواهیم فرهنگ را مساوی رواجیافتگی قلمداد کنیم، اما قدر مشترکی که برای همۀ مصادیق فرهنگ یا امور فرهنگی میتوان یافت، همین رواجیافتگی یا مرسوم بودن است. بنابراین بارزترین ویژگیای که میتوان در تعریف فرهنگ اخذ کرد، رواجیافتگی یک امر در جامعه است.