وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا

وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا

یادم نمی رود که همه عزتم تویی
من پای سفره تو شدم محترم حسین ع
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین ع ...

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۴۴ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۴

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۱

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۵

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۲۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۲۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۳

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۹

این چه توقّع بى‏جایى است که اگر یک رئیس، یک مرؤوس، یک قاضى، یا مسؤول بخش خاصى از کشور، از تشکیلات‏ حکومت اسلامى، پایش را کج بگذارد، آن آقایى که با او مواجه مى‏شود، فوراً شروع مى‏کند به اصل نظام اسلامى، اصل جمهورى اسلامى، اصل حکومت اسلامى اهانت کردن!

 البته به فضل الهى، مثل همیشه، از اوّل انقلاب تا به حال، اکثر مردم خوبند. اغلب علما و روحانیون، خوبند. اکثر با انصافند. اکثر متوجّه حقایقند. اما در گوشه و کنار، کسانى هم پیدا مى‏شوند که این گونه‏اند. این ناشى از چیست؟ ناشى از نشناختن قدر جمهورى اسلامى است.

امروز هر کس با جمهورى اسلامى سرسنگین باشد، کافر به نعمت اللّه است. البته کافر به نعمت اللّه، به معناى کافر باللّه نیست. کافر نعمت است و کفر نعمت در مقابل ذات مقدّس بارى‏تعالى، یکى از گناهان بزرگ است. خدا کند که ما دچار چنین گناهى نشویم.

 امام خامنه ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳

فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!»
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.
(بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)
عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره. رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!»
گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم. بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود.

گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد.
دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و
روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.

(محمد سرشار)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۷
دریافت فیلم مشاجره ظریف با کوچک زاده
حجم: 2.11 مگابایت

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۸